بازباران باترانه
می خوردبربام خانه ،
یادم آردکربلا را،
دشت پرشوروبلا را ،
گردش یک ظهرغمگین گرم وخونین ،
لرزش طفلان گریان زیر تیغ ونیزه ها را ،
باصدایی کودکانه واندرین صحرای سوزان ،
میدود طفلی سه ساله پرزناله دل شکسته پای خسته ...
باز باران خون یاران،
قطره قطره می چکد از چوب محمل،
آخ باران !
کی بباری بر تن عطشان یاران ؟
ترکنی زآنان گلو را...؟
آه باران !
آه باران!
آه باران...
خاکریز
نوشته شده توسط : محمد - تاریخ : پنج شنبه 90/9/24 ساعت 11:40 ع
مطلب بعدی :
پدیده ای که پدیده شد